روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

آش دندونی

گل پسر  با دندون خندونم..  امر وز رفتیم بالا خونه باباجون، بابای بابا، مامان جون زحمت کشیده و برای پسرمون آش دندونی خوشمزه پخته بود. خداوند به مامان جون عمر با برکت بده. دو تا دندونت که در اومد بابابزرگ گفت: خدایی که دندان دهد نان دهد. الهی خداوند به پسرمون روزی فراوان و پاک بده. آمین. دوستت دارم نفسم.   ...
21 خرداد 1394

روزبه با دندون

جان من، جهان من.. امروز یه روز تاریخی بود!!! داشتم با قاشق فلزی به پسرمون غذا میدادم... ناگهان: صدای خش خش کشیده شدن قاشق رو دندونت رو شنیدم!وای که چقد ذوق کردم! به بابا عادل زنگ زدم، به خاله ها و عمه ها هم پیام دادم، همه تبریک گفتن. وقت آب خوردن هم صدای ظریف تماس دندونت با فنجون میومد. فدات شم. انشاله آش دندونی پسرم رو هم درست میکنم. ...
19 خرداد 1394

بابابزرگ عزیز و خاله ها اومدن

گل پسر قشنگم، آخر هفته گذشته ولادت ا مام زمان و تعطیلات 14 و 15 خرداد بابابزرگ عزیز و خاله ها و خانواده آقای بهداشت اومدن پیشمون. بابابزرگ میگفت زحمت آوردیم!! ولی همش برکت و رحمت و نعمت بود. چقد این روزا بیاد مادرم بودم، چقد جاش خالی بود. اگرچه یادش با همه ما بود. شکرخدا خوش گذشت. تو نازنین هم حسابی کیف کردی چون همش بغل این و اون بودی و ی لحظه هم رو زمین نبودی. جوری که روز یکشنبه که مهمونامون رفتن تمام روز بهانه گرفتی و خوش اخلاق نبودی. ابوالفضل، ستایش، یاشار گلی، روزبهم، بابای عزیزم و پریا خانوووووووم ی غروب هم رفتیم کنار رودخونه و سی و سه پل ...
18 خرداد 1394

7 ماهگیت مبارک عزیزدلم

امروز پسر نازم، گل گلدونم، فرشته آسمونی ام هفت ماهه شد. جالب اینکه هفت ماهگیت با سالگرد ازدواج مامان و بابا همزمان شد. همینطور آخرین شبی بود که خانواده مامان پیشمون بودن. ی جورایی وقت نشد کیک بخریم فقط بستنی خریدیم و خانواده باباعادل هم اومدن پایین و دور هم بستنی خوردیم. الهی 70 سالگیت رو با بچه ها و نوه هات جشن بگیری ماه من.
16 خرداد 1394

بازم عکس، برای خاله ها و عمه که تو رو دیر به دیر میبینن

گل پسر نازم، اینجا داری سوپ نوش جون میکنی و مثل همیشه قاشقت رو میگیری دستت و مامان از قاشق دیگه ای برای غذا دادن به تو استفاده میکنه. نوش جونت عزیزدلم. شکر خدای بزرگ حالا دیگه کاملا میشینی: البته بعد مدتی ممکنه ولو شی! اینجوری: اینجا اینقد خوابت میومد که بدون لالایی و تکون خوردن، تو بغل بابا خوابت برده، فدات شم چه نازی: بازم نشستی و توپ بازی: خیلی دوستت دارم پسته خندونم، ستاره آسمونم. دستان قدرتمند خداوند هوادار تو باد.   ...
9 خرداد 1394

حمام

جوجه من. امروز مامان جرات به خرج داد و تنهایی تو رو برد حمام . پیش از این همیشه مامان جون زحمت حمامت رو کشیده و مامان یا بابا فقط کمک کردن. تازه  عمه مهرنوش هم  توی  پوشوندن لباست کمک کرده. ولی امروز فقط مامان بود و جوجه قشنگش. عافیتت باشه عزیزدلم. به بودی به تر شدی. گل بودی گل تر شدی.  ...
2 خرداد 1394

سوپ

گل نازم، عمر درازم.. امروز برای پسرم سوپ درست کردم و نوش جان کردی. البته اولین سوپ رو تو سفر اخیرمون به کرمان خاله خدیج برات درست کرد. دستش بیدرد. مث همیشه اول مزه مزه  و تستش کر دی و بعد خوردی. نوش جونت گل من. عکس نگرفتم ولی فیلم چرا. انشاله بهت نشون میدم نازنینم. 
1 خرداد 1394
1